مقالات 26 دی 1401 - 2 سال پیش زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه
کپی شد!
0
نظریه ها و تفسیر‌های شاخص ترین افراد درخصوص علل خودکشی

چرا افراد به خودکشی گرایش دارند؟!

تمایل به خودکشی

آلبرت کامو (Albert Camus)، رمان نویس و فیلسوف فرانسوی نظریه خود را راجع به خودکشی به شکلی دیگر بیان میکند، در سال 1952 در یکی از نوشته­ هایش درباره اوضاع نابسامان انسان مدرن امروزی می­نویسد و او را « قهرمانی توخالی» توصیف می­کند. انسان مثل سیزیف (افسانه یونان باستان) به زندگی بی حاصل که از معنا تهی شده است، محکوم است. او باید (مثل سیزیف) سنگی سخت را با زحمت به نوک قله برساند. فقط با این هدف که به محض رسیدن به مقصد، باید دوباره این مسیر را طی کند. این چرخه باطل همیشه و همیشه تکرار خواهد شد. به باور کامو انسان دارای روحی با اصالت است. بالاخره آدمیزاد برای مواجهه با پوچی زندگی به درجاتی از این اصالت نیاز واجب دارد. نویسنده معتقد است که زندگی را فارغ از اینکه چقدر چهره زشت خود را نمایان می­کند، می­توان با تمام وجود و شرافت زندگی کرد (کامو، 1955/ 1991)

برای بسیاری از مردم، این جنبه از رنج کشیدن دیگر با قصه و تمثیل توصیف‌پذیر نیست؛ آن ها واقعا در حال جابه‌جا کردن سنگ بزرگ در زندگی شان هستند. رنج زیستن فراتر از تحمل آن هاست و فکر خودکشی دیگر یک مفهوم فسلفی و اگزیستانسیال نیست، بلکه تنها پاسخ ممکن است. «درد عاطفی عمیق» مفهومی پرتکرار در نظریه های خودکشی است؛ مفهوی که برای حضور همیشگی اش به «رایج‌ترین علت خودکشی» در نظریه های متفاوت معروف است. هرچند پدیده بغرنجی مثل خودکشی را نمی توان در سه کلمه خلاصه کرد و در این مقاله سعی داریم تا با بررسی همه‌جانبه نظریه های مختلف، درک روشن تری از خودکشی به‌دست آوریم.

در قرن گذشته خودکشی در بسیاری از رشته های مختلف مثل زیست شناسی، پزشکی، علوم اجتماعی و روان شناسی طرح شده است. همین ویژگی باعث شده که رویداد تبدیل به موضوعی مشترک میان طیف وسیعی از علوم شود. دیدگاه های مختلف راه را برای درمان های مختلف باز می کنند (دارو درمانی، خانواده درمانی، روان درمانی و…) و درک ما را از اینکه خودکشی چطور پدیده ای است افزایش می دهند. در این مقاله سعی داریم از دیدگاه های روان شناسی و جامعه شناسی به این موضوع نگاه کنیم و نظریه ها و تفسیرهای شاخص ترین افراد این حوزه را به بحث بگذاریم.

دورکیم  (Durkheim) و تئوری جامعه‌شناسانه

امیل دورکیم، بنیان‌گذار جامعه‌شناسی، در سال ۱۸۹۷، نخستین تئوری قابل توجه در زمینه خودکشی را با تمرکز بر جنبه‌های اجتماعی آن منتشر کرد متغیرهای اصلی از دیدگاه وی، انسجام اجتماعی  (social integration) و مقررات اجتماعی  (Social regulation) بودند و او با معرفی چهار نوع خودکشی، نقش این متغیرها را مشخص کرد. اولین نوعه آن، خودکشی خودگرایانه (Egoistic) در افرادی دیده می‌شود که از انسجام اجتماعی برخوردار نیستند و از جامعه یا همبستگی‌های رایج اجتماعی جدا شده‌اند. این افراد اغلب، گوشه‌گیر هستند و احساس تعلق به جایی ندارند. نوع دوم، خودکشی دگرگرایانه (Altruistic)، زمانی اتفاق می‌افتد که افراد همبستگی کاملی با جامعه‌ی خود دارند و در نتیجه، احساس می‌کنند مرگشان به نفع جامعه است. خلبانان کامیکازه (Kamikaze) در جنگ جهانی دوم و یا بمب‌گذاران انتحاری معاصر مثال‌هایی از این دست هستند. نوع سوم،آنومیک  (Anomic)است که اغلب میان جوامعی رخ می‌دهد که در آن‌ها مقررات اجتماعی در سطح بسیار پایینی قرار دارد.  نبود این مقررات اجتماعی منجر به شکست شهروندان در یافتن معنای زندگی یا ساختار اخلاقی و در نتیجه، اختلال‌های اجتماعی و اقتصادی می‌شود «قهرمان  توخالی» داستان کامو، که بالاتر به آن اشاره شد، در این دسته‌بندی قرار می‌گیرد. مورد چهارم و آخر، خودکشی جبرگرایانه (Fatalistic ) در جوامعی رایج است که مقررات اجتماعی شدت دارد و صاحب قدرت سرکوب‌گر و کنترل‌گر است. در چنین شرایطی افرادی که تمایل به خودکشی دارند، مرگ را به زندگی در چنین شرایط خفقان‌آوری ترجیح می‌دهند. خودکشی زندانی‌ای که دیگر نمی‌تواند شرایط زندان را تحمل کند، یا زنی که در جامعه‌ی مردسالار، مجبور به ازدواج با یک فرد از پیش تعیین‌شده می‌شود، در این دسته قرار می‌گیرد. دورکیم اثرگذاری گسترده‌ای داشت و اولین کسی بود که تلاش کرد به شکلی غیراخلاق‌مدارانه و به دور از قضاوت‌های اخلاقی در مورد خودکشی تئوری‌سازی کند. هدف نهایی او این بود که انواع خودکشی و دلایل بروز آن‌ها را به صورت دقیق، مشخص کند.

تئوری‌های روانشناسانه

با پیشرفت علم روانشناسی در ابتدای قرن ۲۰، تئوری‌های مهمی در زمینه‌ی علل خودکشی افراد در سطح  «فردی» منتشر شد. فروید باور داشت که فرد دارای «غریزه‌ی مرگ»است، که در مقابل با «غریزه‌ی زندگی»به تعادل می‌رسد و اغلب، از طریق خشم خود را نشان می‌دهد. زمانی که خشم به دلایل فرهنگی، در چارچوب قوانین و اخلاقیات اجتماعی قرار گیرد، هنگام بروز خود به دیگران سرکوب می‌شود و درون فرد باقی می‌ماند. در نمونه‌های تشدیدیافته، نتیجه‌ی این سرکوب خودکشی یا قتل نفس است. این ایده‌ی فروید تأثیر ادامه‌داری بر دیگر تئوری‌های خودکشی داشت. برای مثال، کارل منینگر در دهه‌ی ۱۹۳۰ و هربرت هندین در دهه‌ی ۱۹۹۰ در آثار مربوطه‌ی خود، به تفصیل این ایده‌ی فروید درباره‌ی رابطه‌ی پرخاشگری و خودکشی منجر به مرگ پرداختند.

بومایستر ( Baumeister ) و تئوری فرار با خودکشی

در سال ۱۹۹۰، روی بومایستر مدل روانشناسانه‌ای از خودکشی با نام «تئوری فرار»را معرفی کرد. این تئوری، به خصوص در توضیح خودکشی مردان بالغ، بسیار تأثیرگذار بوده است. بامیستر خودکشی را به شکل فرآیندی زنجیره‌ای تعریف می‌کند که شامل این شش مرحله است:

۱. عقب‌افتادن از استانداردها که زمانی اتفاق می‌افتد که فرد در رسیدن به نیازمندی‌های غیرواقع‌گرایانه‌ی یک زندگی فوق‌العاده شکست می‌خورد یا تجربه‌های منفی یا شکست‌هایی را در زندگی خود تجربه می‌کند.

۲. باور درونی به مقصربودن این شکست‌ها در درون فرد به عنوان نتیجه‌ی تقصیرات خود فرد و تنها خود او در نظر گرفته می‌شوند  که ممکن است منجر به کاهش عزت نفس شود.

۳. بیزاری از خود زمانی اتفاق می‌افتد که دیدگاهی به شدت منفی در مورد خود، در برابر دیدگاهی مثبت در مورد دیگران شکل می‌گیرد.

۴. اثرات منفی و/یا عواقب منفی که عواقب مرحله‌ی قبلی هستند و ممکن است به شکل افسردگی، اضطراب یا خشم خود را نشان دهد.

۵. تحدید شناختی راهی برای فرار از عواقب منفی از طریق دوری و برائت آگاهانه یا غیرآگاهانه از افکار بامعنی است. فرد به جای تفکر در مورد آینده، بر زندگی روزمره‌ی خود تمرکز می‌کند و در نتیجه، به تفکر محدود یا «دید تونلی»می‌رسد.

۶. رفتارهای بی‌ملاحظه، حذف احساسات و تفکر غیرمنطقی مرحله‌ی آخر این تئوری را تشکیل می‌دهد. این عوامل اغلب، به شکل سو‌‌‌ء استفاده از مواد مخدر، آسیب به خود، رفتارهای پرخطر و/یا جدایی از جامعه خود را نشان می‌دهد. به این ترتیب، از ترس از خودکشی کاسته می‌شود و ممکن است در نهایت، به خودکشی بیانجامد.

ادوین اشنایدمن  (Edwin Shneidman) و دردهای روانی

ادوین اشنایدمن (۱۹۱۸-۲۰۰۹)، از پیشگامان نظریه‌پردازی خودکشی، معتقد بود که عامل اصلی تمام خودکشی‌ها وجود «دردهای روانی» است و تأثیر این عامل بر تفکر تئوریتیکال در مورد درک خودکشی بسیار عظیم بوده است.‌ درد روانی به عنوان «آسیب، رنج، درد و احساس دردناک روانی  در ذهن» تعریف شده است. «این درد ناشی از شرم یا گناه، تحقیر، تنهایی، ترس، اضطراب، یا ترس از پیرشدن است». خودکشی لزوماً ناشی از آرزوی مرگ نیست، بلکه راهی برای پایان‌دادن به دردهای روانی است. دردهای روانی زمانی ایجاد می‌شوند که نیازهای اساسی فرد برطرف نشود یا امیدی به آن نباشد. اشنیدمن معتقد بود که بخش زیادی از خودکشی‌ها ناشی از نیازهای برطرف‌نشده به چهار شکل زیر هستند:

۱. عشق، پذیرش یا احساس تعلق نافرجام

۲. درماندگی بیش از حد یا احساس عدم کنترل

۳. خودانگاره‌ی آسیب‌دیده‌ای که احساس دوری، شرم، شکست و تحقیر را برمی‌انگیزد

۴. روابط آسیب‌دیده، همراه با احساس غم و اندوه ناشی از آن

توجه به این نکته ضروری است که آستانه‌ی تحمل دردهای روانی در هر فرد متفاوت است. هنگامی که فرد به آن آستانه برسد یا درد روانی را غیرقابل تحمل و طاقت‌فرسا بیابد، پاسخی که ظاهر می‌شود، شدیدترین وضعیت، یعنی خودکشی است. در نظریه‌ی اشنایدمن تأکید می‌شود که خودکشی لزوماً ناشی از آرزوی مرگ نیست، بلکه راهی برای پایان‌دادن به دردهای روانی است.

لینارز  (Leenaars ) و مدل چند‌بعدی خودکشی

آنتون لینارز در ساخت مدل‌های مبتنی بر شواهد و چندبعدی از خودکشی سرآمد است. این مدل‌ها گاهی «مدل‌های اکولوژیک» نیز نامیده می‌شوند. لینارز و پیش از او، اشنایدمن، از محققان برجسته‌ی کالبدشکافی روانشناختی هستند- اصطلاحی که اشنایدمن آن را ابداع کرده است. او همچنین مرجع برجسته‌ای در تحلیل یادداشت‌های خودکشی است. این تحقیقات با نگاه به گذشته‌ی فرد، در درک چرایی خودکشی او بسیار مفیدند. لینارز برای تحلیل خودکشی از عناصر فردنگر (ویژه) و عام‌نگر (عمومی) استفاده می‌کند. این کار برای ثبت تصویری کاملتر از زندگی از دست‌رفته‌ی فرد ضروری است. او از منابعی مانند اسناد شخصی، مصاحبه با بازماندگان، گزارش‌های رسمی دولت، یادداشت‌های خودکشی و هر منبع موجود دیگری استفاده می‌کند.

او هر دو ویژگی درون روانی و بین فردی را برای رمزگشایی از آنچه که فرد را به سمت خودکشی سوق می دهد، تفسیر می‌کند:

درون روانی

  • درد روانی غیر قابل تحمل
  • ساختار شناختی و طرز فکر انعطاف‌ناپذیر، دید تونلی
  • بیان غیرمستقیم افکار دوسویه نسبت به زندگی، احساسات متناقض
  • سازگاری ناکافی و عدم توانایی مقابله با مشکلات، باخت‌ها و نفس تضعیف‌شده

میان فردی

  • روابط بین فردی ناامیدکننده
  • طرد/پرخاش، فقدان یا رهاسازی، خشم فروخورده
  • همسان‌پنداری/برون‌سپاری، احساس تعلق شدید به کسی که وجود ندارد، نیاز به فرار

لینارز به جای صرفاً فرار از درد، خودکشی را یک «بیماری چندبعدی» یا ترکیبی از عناصر «بیولوژیکی، روانی، درون روانی، بین فردی، اجتماعی، فرهنگی و فلسفی» می‌داند به نظر او، تحقیق دقیقی از تجربیات زیسته‌ی آن شخص، «چرایی» خودکشی فرد را مشخص می‌کند.

تئوری بین فردی خودکشی جوینر (joiner)

یک تئوری معاصر پرطرفدار در مورد تمایل به خودکشی، تئوری بین فردی خودکشی توماس جوینر است که به ویژه برای توضیح علت شیوع خودکشی در افراد مسن‌تر و به ویژه مردان مفید بوده است.

سه عامل در خودکشی وجود دارد:

۱. تعلق‌پذیری نافرجام: نبود ارتباطات معنادار با دیگران یا زنجیره‌ای از فقدان روابط قبلی.

۲. احساس سرباربودن: این که فرد احساس می‌کند سربار دیگران است. فرد باور دارد که هیچ تأثیر مهمی در جامعه‌اش ندارد و باری بر روی دوش دیگران است.

ترکیب این دو عامل احساس تمایل به خودکشی را به وجود می‌آورد.

۳. به دست‌آوردن قابلیت خودکشی: مرحله‌ای که فرد می‌تواند اقدام به خودکشی را آغاز کند. عادت به ترس و درد پیش نیاز تمایلات جدی به خودکشی است. فرد می‌تواند با قرارگرفتن مکرر در معرض رویدادهای دردناک و رفتارهایی مانند آسیب به خود، ترس از خودکشی را از دست بدهد.

بک  (Beck) و تئوری ناامیدی

آرون بک تئوری خودکشی ناشی از ناامیدی را در دهه‌ی ۱۹۷۰، مطرح کرد. او پرسید که چه نیرویی ممکن است فرد را وادار کند که غریزه‌ی «بقا» را زیر پا بگذارد و بر آن غلبه کند. مشخص شد که این نیرو ناامیدی است؛ «عامل کاتالیزوری» که میل به خودکشی را به حرکت در می‌آورد. او دریافت که ناامیدی نسبت به افسردگی شاخص قوی‌تری در تمایل به خودکشی است. فرد دارای مدل‌های منفی ذخیره‌شده‌ای است که چگونگی درک و دریافت اطلاعات جدید را تعیین می‌کنند. در مورد افکار خودکشی، این مدل‌ها به جای احساسات مثبت و مفید، احساس ناامیدی را به فرد القا می‌کنند. بک در ابداع معیارهایی برای کمک به پزشکان در ارزیابی بیماری‌های روانی و خودکشی نقش اساسی داشته است. برخی از این موارد عبارتند از: پرسشنامه‌ی افسردگی بک، مقیاس قصد خودکشی و مقیاس ناامیدی بک. بک معتقد است که علاوه بر تغییرات رفتاری، تغییرات شناختی نیز برای درمان موثر بسیار مهم‌اند. این در روش درمانی شناخت رفتاری وی مشخص است. همچین، او معتقد است که برای نتایج درمانی بهتر، باید احساس ناامیدی بیمار را مورد هدف قرار داد.

لینهان  (Linehan ) و تئوری  بدتنظیمی هیجانی

تئوری  بدتنظیمی هیجانی مارشا لینهان اغلب، یک تئوری «زیستی-اجتماعی» در نظر گرفته می‌شود، زیرا المان‌های زیستی و اجتماعی در واکنش‌های فرد به استرس و تنظیمات  هیجانی وی دخیلند. فردی که به این اختلال مبتلا است، احساسات شدیدی را تجربه می‌کند و حساسیت زیاد و حتی شدید به موقعیت‌های ناراحت‌کننده دارد. این حالات عاطفی شدید، حاد و ناگوار هستند. مبتلایان به شدت  در تلاشند تا علائم خود را مدیریت کنند. گاهی اوقات این تلاش‌ها برای مقابله یا تنظیم درد به صورت خودآزاری ظاهر می‌شود و در موارد شدید می‌تواند منجر به خودکشی شود. لینهان رفتاردرمانی دیالکتیکی را برای کمک به بیماران در درمان اختلالات عاطفی خود معرفی داد. در این درمان، نقص‌های مهارت‌های رفتاری در چارچوب حل مسئله و مهارت‌آموزی برطرف می‌شوند و بر مهارت‌سازی و تغییر رفتار تاکید می‌شود. خود تأییدی و امیدواری نتایج مطلوب این درمان است. رفتاردرمانی دیالکتیکی به عنوان «قوی ترین درمان برای هدف قراردادن خودکشی» معرفی شده است.

نتیجه

اگرچه در اینجا به بررسی چندین تئوری خودکشی پرداختیم، ولی به تعداد زیادی از آن‌ها اشاره‌ای نشده است. این شامل تئوری‌هایی که به رشته‌های دیگر مربوطند هم می‌شود. برای مثال، در ۲۰ سال گذشته، پیشرفت زیادی در زمینه‌ی مطالعه‌ی مغز در علوم عصب‌شناختی رخ داده است. امروزه درک بهتری از چگونگی عملکرد مغز داریم و در نتیجه، اثرات شیمیایی مغز بر رفتار و تفکراتمان بیشتر مشخص شده است. این اتفاق مثبتی است زیرا حال، درک بهتری از چگونگی شکل‌گیری افکار خودکشی و چگونگی منجرشدن آن به رفتارهای خودکشی داریم. نکته‌ی مهم این است که هیچ تئوری‌ای در هر زمینه‌ای از جمله، جامعه‌شناسی، روانشناسی یا حتی پزشکی، قادر نیست کاملاً پیچیدگی‌های خودکشی یا رفتارهای خودکشی را توضیح دهد. همچنین، مشخص است که نمی‌توان نتیجه گرفت که از هر تئوری‌ای می‌توان برای درمان اثرگذار خودکشی استفاده کرد. ممکن است تئوری‌هایی بر دیگر تئوری‌ها تأثیر بگذارند یا اینکه کاملاً ‌کنار گذاشته شوند. چیزی که تغییر نمی‌کند تکامل درک ما از چرایی خودکشی افراد است. این درک مدیون تحقیقات خستگی‌ناپذیری است که این تئوری‌ها و موارد کاربردی آن‌ها را می‌سازد. با ادامه‌ی تلاش‌ها در جلوگیری از خودکشی و پیشرفت ما در درمان افراد، امیدواریم که به تعداد افرادی که زندگی را آنقدر دردناک و غیرقابل تحمل احساس نکنند، افزوده شود. در این صورت، دیگر مثل سیزیف که تا ابد سنگ را هل می‌دهد نخواهیم بود، بلکه همانطور که کامو سیزیف را تخیل می‌کرد، از زنده‌بودن خوشحال خواهیم بود.

نویسنده
ادمین
مطالب مرتبط
  • دیدگاه‌هایی که حاوی ناسزا و افترا است، به هیچ عنوان پذیرفته نمی‌شوند
  • برای بهتر و روان‌تر خوانده شدن دیدگاه شما، بهتر است از متن به صورت فارسی استفاده کنید نه با حروف فینگلیش
  • موارد درگیری با کاربران در پاسخ به دیدگاه دیگر کاربران پذیرفته نمی‌شود
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *